جدول جو
جدول جو

معنی دخمه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

دخمه گاه
(دَ مَ / مِ)
محل دخمه. مقبره. دخمه دان:
که این قادسی دخمه گاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست.
فردوسی.
بآیین کفن کردش و دخمه گاه
وزآنجایگه رفت نزد سپاه.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیمه گاه
تصویر خیمه گاه
جایی که در آن یک یا چند خیمه برپا کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده گاه
تصویر دیده گاه
دیدگاه، جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه گاه
تصویر چشمه گاه
جای چشمه، جای برآمدن آب چشمه در زمین یا کوه، سرچشمه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ / مِ)
گوربان. نگهبان گورستان. نگهبان مقبره:
در دخمۀ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه بان مرا بس.
خاقانی.
بدرند از سماع دخمۀ چرخ
سخره بر دخمه بان کنند همه.
خاقانی.
مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدمت دخمه بانی داشت... در آن دخمه رفت. (تذکرهمرآه الخیال ص 286)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرَ)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / مِ گَهْ)
آماجگاه زخمۀ (مضراب) ساز یا تیر و نیزه و مانند آن. آنجا که ضربۀ مضراب یا یکی از آلات جارحه وارد می آید، هدف تیر قضا یا تیر آه و مانند آن:
زخمه گه چرخ منقط مباش
از خط این دایره در خط مباش.
نظامی.
گاه چو شب لعل سحرگاه باش
گه چون سحر زخمه گه آه باش.
نظامی.
رجوع به زخمگاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
منتصف. (دانشنامۀ الهی، ریاضی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
جای رخنه. قسمتی از دیوار حصار که در آن رخنه و شکافی پدید آید. (یادداشت مؤلف) :
به پیش اندر آرد بر آن رخنه گاه
همیدون پیاده همه کینه خواه.
فردوسی.
ز بهر عمارت در آن رخنه گاه
بسی مالشان داد جز برگ راه.
نظامی.
بنه چون درآرد بدان رخنه گاه
هوا نیز یابد در آن رخنه راه.
نظامی.
ستادند گردان آهن کلاه
چو سد سکندر در آن رخنه گاه.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکّب از: دیده + گاه، پسوند مکان، دیده گاه. (جهانگیری)، دیدگه. جای نشستن دیده بان باشد. (برهان) (انجمن آرا)، جائی که دیدبان نشیند. (شرفنامۀ منیری)، جای نشستن دیده بان است و میتواند که اینجا لفظ دید بدون ’ها’ بود. (آنندراج)، رصدگاه. مرصاد. مرقبه. مرصد:
پدید آمد از دور گرد سپاه
غودیده بان آمد از دیده گاه.
فردوسی.
خروشی بلند آمد از دیده گاه
بگودرز کای پهلوان سپاه.
فردوسی.
چو از راه برخاست گرد سپاه
نگه کرد بینادل از دیدگاه.
فردوسی.
وزان پس خروش آمد از دیدگاه
که گرد سواران برآمد ز راه.
فردوسی.
سواران او را بدان دیده گاه
بر دیده بان دید مانده براه.
اسدی.
چو زی اژدها ماند یک میل راه
بدیدند بر ره یکی دیده گاه.
اسدی.
خروشی برآمد از آن دیدگاه
که فردا برآید ز ایران سپاه.
جلالی.
رجوع به دیدگاه شود، منظره. چشم انداز
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِمَ / مِ)
منبع. سرچشمه. جایی که چشمۀ آب از آنجا بیرون آید. جای برآمدن آب چشمه از زمین یاکوه: و آبی گرم از دیوار و سقف آن میزاید و این دلیل است بر آنک چشمه گاه گوگرد بوده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). ذکر قسمت آب این کاریزها و منبع و چشمه گاه آن. (تاریخ قم ص 43). و رجوع به چشمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
دخمه گاه. شهر مقابر
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان مانه بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 18 هزارگزی شمال باختری مانه و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی محمدآباد به شک واقع است. جلگه و گرمسیر است و 125 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، برنج و پنبه، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخته گاه
تصویر اخته گاه
خایه کش خانه جایی که در آن دام رابی خایه گردانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه گاه
تصویر نیمه گاه
منصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخمه بان
تصویر دخمه بان
نگهبان گورستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم گاه
تصویر زخم گاه
محل جراحت، محل ضربت. یا زخم گاه باد محل وزش باد جهت ریاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه گاه
تصویر چشمه گاه
جایی که چشمه آب از آنجا بیرون آید منبع چشمه
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند، منظره چشم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
اتراقگاه، اردو، اردوگاه، منزلگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد